ویژگی بزرگ ادیان توحیدی که منشأ الهی دارند، به ویژه دین اسلام در این است که می‌خواهد پیروانش با علم، تقعل و تدبر و در کمال آزادی و اختیار دین را پذیرا گردند. اساساً پذیرش کورکورانه، تقلیدی و غیر محققانه را اموری ناپسند می‌شمارند. بنابراین، حق پذیرش دین از حقوق انسان‌ها است که باید در کمال آزادی و اختیار و با علم صورت گیرد. در سنت نبوی و جانشینان بر حق او نیز هرگز ملاحضه نمی‌کنیم که خواسته باشند عقیده خود را به اجبار و تهدید بر دیگران تحمیل کنند، بلکه بر عکس قرآن کریم دستور می‌دهد که مردم را تنها از راه برهان و دلیل روشن و پند و نصیحت نیکو به سوی ایمان دعوت کنید: (اُدعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ و المَوعِظهِ الحَسَنَهِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتی هی اَحْسَن[۱].) و یا در برخورد با اهل کتاب (مسیحیان و یهودیان و بنابر نظر مشهور فقهای امامیه زردشتیان هم از اهل کتاب تلقی می‌شوند) می‌فرمایند: (ولاتجادِلُوا اَهلَ الکتابِ اِلَّا بِالتی هِی اَحْسَنُ[۲].

با اهل کتاب، جز با بهترین و مؤثرترین روش‌ها بحث و مناظره نکنید.) اساساً روح دین اسلام با خشونت، برخورد متعصبانه، جاهلانه و متحجرانه به نام دین به شدت مخالف بوده است و کسی که اندک اطلاعی از قرآن کریم و سنت نبوی (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) داشته باشد، به این حقیقت غیر قابل انکار پی خواهد بود. از این رو، طبیعی است که در این دین، آزادی عقیده و ابراز عقیده که از عمق ایمان و اعتقاد برخاسته و منشأ الهی داشته باشد، بی هیچ تردیدی پذیرفته شده و بر آن تأکید می‌گردد.[۳] آزادی در پذیرش عقیده و دین از بدیهی‌ترین و ابتدایی‌ترین حقوقی است که خداوند در ذات و طبیعت انسان قرار داده است و هیچ مقامی این حق را ندارد که بخواهد آن را به انسان هبه و بخشش نموده یا از او سلب نماید.[۴]

آنچه در مسأله آزادی اندیشه و عقیده مهم می‌باشد، نحوه حصول به عقیده است. آموزه‌های دینی راه های صحیح حصول را توصیه می‌کند و بدین ترتیب اندیشه برتر برای حصول به عقیده صحیح لازم و ضروری است، علامه طباطبایی بر این باور است انسانی که بر پایه تفکر و اندیشه آزاد باشد و انسانی که با عقل و فکر آزاد و از روی تأمل و تعمق عقیده‌ای را برای خود انتخاب نماید، مورد قبول و پذیرش است، البته این نوع اندیشه و تفکر در آموزه‌های علامه تطابق داشتن با فطرت است، به عبارتی بهتر اینکه دین و آموزه‌های دینی برای آنکه در معارف اسلامی و زیر بنایی مردم را گرد یکدیگر جمع کند و بین آنها پیوندی محکم برقرار سازد، بنای خود را بر اساس فطرت و حقیقت نهاده است، بنابراین دینی که بر اساس فطرت و حقیقت باشد، موجب می‌شود انسانهای مختلف از لحاظ فکری و روحی و عقیدتی همرنگ یکدیگر شوند و پیوند ریشه‌ای بین آنها برقرار شود، درنگاه علامه این اولین گام برای ایجاد یک جامعه متحد و بهم پیوسته است.[۵]

 

البته اندیشه و عقیده گزیدن منوط به قیدی است که آن فرد صفت تفکر را داشته باشد، یعنی هر تفکری که

خودش را لایق تفکر و آماده برای بحث و تحقیق می‌داند، آزادی کامل برای فکر کردن در معارف دین و ژرف اندیشی برای فهم و نظر در آن را می‌بخشد.[۶]

علامه بر این باور است که اعتقاد و ایمان از امور قلبی، و اکراه و اجبار بردار نیست و اعتقادات قلبی خود علل و اسباب جداگانه‌ای دارند و با فشار و اجبار جسمی محال است ایمان و باور قلبی در انسان

 

پیدا شود و در تفسیر آیه (لا اکراه فی الدین) را چه به صورت گزاره خبری بدانیم و چه اینکه آن را گزاره انشایی بدانیم، اجباری در اعتقادات و باورها نیست، اگر آیه یک گزاره خبری باشد، در این صورت بیان کننده یک واقعیت در جهان هستی و تکوین است و از آن حکم تکوینی حکم دینی و تشریعی بدست می‌آید، مبنی بر اینکه در دین و اعتقاد نباید هیچ کس را مجبور کرد و اگر آن را یک حکم انشایی و تشریعی بدانیم کما اینکه دنباله آیه یعنی (قد تبین الرشد من الغی) بر آن دلالت دارد، در این صورت (لا اکره فی الدین) نهی می‌کند از اینکه اعتقاد و ایمان با اجبار به کسی تحمیل شود.[۷]

آیه (فَبَشِّر عِبادِ الَّذین یَسْتَمِعون القَولَ فَیَتَّبِعونَ اَحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللهُ وَ اُولئِکَ هُم اُولوُ الاَلبابِ)[۸] نیز دلالت بر آزادی عقیده می‌کند، این آیه که به صورت یک شعار اسلامی درآمده، آزاد اندیشی مسلمانان و انتخابگری آنها در مسائل گوناگون را به خوبی نشان می‌دهد. بسیاری از مذاهب، پیروان خود را از مطالعه و بررسی سخنان دیگران نهی می‌کنند؛ چرا که به دلیل ضعف منطق خویش، از این می‌ترسند که منطق دیگران برتری پیدا کند و پیروانشان را از دستشان بگیرد؛ اما به طوری که در این آیه خواندیم، اسلام بندگان راستین خداوند را کسانی معرفی کرده که اهل تحقیق‌اند. نه از شنیدن سخنان دیگران وحشت دارند، نه تسلیم بی قید و شرط می‌شوند و نه هر وسوسه‌ای را می‌پذیرند. اسلام به کسانی بشارت می‌دهد که گفتارها را می‌شنوند و خوب‌ترین آنها را بر می‌گزینند. نه تنها خوب را بر بد ترجیح می‌دهند، در میان خوب‌ها هم هر گلی را که بهتر است، می‌چینند. اصولاً مکتبی که دارای منطق نیرومندی است، دلیلی ندارد که از گفته‌های دیگران وحشت داشته باشد و از طرح مسائل آنها هراس به خود راه دهد. آنها باید بترسند که ضعیف و بی منطق هستند. [۹]

اما باید بگوییم که پایه و اساس دین اسلام مقدسات آن است و سرچشمه همه مقدسات، ذات اقدس اله می‌باشد. بنابراین تقدس قرآن مجید، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)، انبیای عظام، ائمه اطهار (علیهم السلام) و صدیقه طاهره (سلام الله علیها) نشأت گرفته از خدای قدوس می‌باشد. اسلام نه تنها اهانت به مقدسات خود را امری نکوهیده و مستحق مجازات دانسته بلکه خداوند متعال در آیه ۱۰۸ سوره انعام بر عدم اهانت به مقدسات مشرکان چنین تأکید نموده است:

(وَ لاتَسُبُّوا الَّذینَ یَدعونَ مِن دونِ اللهَ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدوًا بِغَیرِ عِلمٍ و (شما مؤمنان) به آنچه مشرکان غیر از خدا می‌خوانند دشنام ندهید تا مبادا آنها از روی ظلم و جهالت خدا را دشنام دهند.)

در اینجا به اختصار به تبیین ادله چهارگانه استنباط احکام اسلامی در مورد جرم اهانت به مقدسات مذهبی پرداخته می‌شود:

الف) کتاب(قرآن مجید):

در آیات متعددی اهانت به خداوند متعال، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و دین اسلام ممنوع اعلام گردیده و به اهانت کنندگان وعده عذاب الهی داده شده است. به عنوان مثال خداوند در آیه ۵۷ سوره احزاب می‌فرماید: (انَّ الَّذینَ یُوذونَ اللهَ وَ رَسولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنیا وَ الأخِرَهِ وِ اَعَدَّ لَهُم عَذابًا مُهینًا آنان که خدا و رسول را (به عصیان و مخالفت) آزار و اذیت می‌کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده (و از رحمت خود دور گرداند) و بر آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است.) همچنین در آیه ۳۲ سوره رعد می‌فرماید: (وَ لَقَدِ استُهزِیَ بِرُسُلٍ مِن قَبلِکَ فَاَملَیتُ لِلَّذینَ کَفَروا ثُمَّ اَخَذتُهُم فَکَیفَ کانَ عِقابِ مردم به رسولان پیش از تو هم استهزاء بسیار کردند، من هم به کافران فرصت دادم، آن گاه ایشان را به عقوبت گرفتم و با چه عقاب سخت به کیفر رسانیدم.)

 

ب) سنت معصومین (علیهم السلام):

روایاتی در منابع حدیثی بر جرم اهانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیان شده است که در این جا از باب نمونه، چند روایت را در این زمینه نقل می‌کنیم.

شیخ حر عاملی از محمد بن مسلم نقل می‌کند که به امام محمد باقر (علیه السلام) عرض کردم: «أرأیت لو أنّ رجلاً الان سبّ النبی(صلی الله علیه و آله) اَیقتل» قال: إن لا تخف علی نفسک فاقتله[۱۰]؛ به نظر شما اگر امروز کسی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دشنام دهد، باید کشته شود؟ حضرت فرمود: «اگر بر جان خود نمی‌ترسی، او را بکش.»

شیخ کلینی نقل کرده، از امام صادق (علیه السلام) درباره کسی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دشنام داده است، پرسیده شد. حضرت فرمود: «یقتله الادنی فالأدنی قبل أن یرفع الی الامام»[۱۱] (هر که به او نزدیک‌تر است و پیش از آنکه خبر به امام و حاکم برسد، او را بکشد.)

فضل بن حسن طبرسی به سند خود از صحیفه الرضا، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که فرموده: «من سبّ نبیّاً قتل» ؛ (هر که پیامبری را دشنام دهد، کشته خواهد شد.)

ابو داود در سنن خود آورده است که از علی بن ابی طالب (علیه السلام) روایت شده است: «إن یهودیه کانت تشتم النبی و تقع فیه، فخنقها رجل حتی ماتت, فأبطل رسول الله (صلی الله علیه و آله) دمها»[۱۲] (زن یهودیه‌ای بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دشنام می‌داد و از آن حضرت عیب جویی می‌کرد. پس مردی که این سخن را از آن زن یهودی شنیده بود، دست بر گلوی او گذارد تا خفه شود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) که این را شنید، خون را باطل کرد (و کشته شدنش را جایز دانست.))

همچنین روایت شده است که زمان رسول خدا شخص کوری زندگی می‌کرد که همسر او هماره از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدگویی می‌کرد و به ایشان دشنام می‌داد هر چند که شوهرش، او را از این کار بر حذر می‌داشت، او نمی‌پذیرفت و از عمل زشت خود دست بر نمی‌داشت. یک شب که زن طبق معمول به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دشنام می‌داد دیگر صبرش تمام شد، خنجری برداشت و در شکم زنش فرو کرد و او را کشت. روز بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ماجرا آگاه شدند و بعد از تحقیق و پرسـش فرمودند: مردم شاهد باشید که خون

این زن هدر است.[۱۳]

ج) اجماع:

بزرگان زیادی از علمای فقه در خصوص جواز وجوب قتل ساب النبی ادعای اجماع را مطرح نموده‌اند. به طوری که تمام فقیهان شیعه از صدر اسلام تاکنون، بر این نظر هستند که؛ هر فردی به پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله) دشنام دهد یا از او عیب جویی کند، باید کشته شود. و در این زمینه، میان مسلمان یا غیر مسلمان فرقی نگذاشته‌اند؛ چرا که خون او در اثر اهانت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هدر رفته است و کشتنش برای شنونده، جایز و حلال خواهد بود. شهید ثانی می‌فرماید: «و این حکم مورد اتفاق علماست و در این خصوص روایاتی وارد شده است.[۱۴]»

همچنین فاضل هندی در این حکم اجماعی می‌فرماید:«وسابّ النبی او أحد من الأئمه یقتل اتفاقاً[۱۵]؛ دشنام دهنده به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یا به یکی از امامان کشته می‌شود و این حکم، مورد اتفاق همه فقهاست.»

آنچه از بیان فقهای بزرگوار استفاده می‌شود، این است که خود عنوان «سب النبی» موجب کشتن سب کننده است، خواه عنوان دیگری بر او صدق کند و یا صدق نکند؛ چنان‌ که محقق حلی در شرایع فرموده: «هر که پیامبر را دشنام دهد، برای شنونده جایز است که او را بکشد.[۱۶]»

اما شهید ثانی در بحث دشنام به امامان حکم قتل سب کننده به پیامبر را از باب ارتداد دانسته و فرموده: «ملحق کردن سایر پیامبران به حکم پیشین ـ حکم ساب النبی ـ بسیار قوی است؛ چرا که بزرگداشت مقام شامخ

آنها، یکی از ضروریات دین است. پس دشنام دادن به آنها، ارتدادی است آشکار.[۱۷]»

علت وجوب قتل ساب النبی این است که از آنجا که تمام پیامبران، به ویژه پیامبر بزرگوار اسـلام از یـک سـو،

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...