روش ها و آموزش ها - ترفندها و تکنیک های کاربردی


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو


 



به قول یکی از دانشمندان اسلام شناس معاصر ایرانی، انسان در جهان بینی اسلامی‌داستانی شگفت دارد، انسان مخلوقی است که هنگام زاده شدن بالقوه کمالاتی دارد که می‌توان به آنها فعلیت داد.
علی (ع) می‌فرماید بدی و ناسلامتی در طبیعت هر کس نهان است اگر شخص بر طبیعت خود غالب آید بدی در ضمیر، ناخودآگاه خود مخفی می‌ماند و اگر غالب نیاید، بدی مانند آتش فشانی سرانجام دهان باز می‌کند و خود و محیطش را به بیماری و تباهی می‌کشاند.

(عبدالکریم ۱۳۶۱) (نوری تاجر ۱۳۷۶)

اسلام عوامل تکامل دهنده اش را شامل وراثت، محیط طبیعی و جغرافیایی، محیط اجتماعی و عوامل فرهنگی و تاریخی می‌دانند، اسلام خیلی قبل از فروید طبیعت انسان را به سه قسمت تقسیم نمود که هر یک از این سه قسمت در فطرت و طبیعت او موجود است. این سه قسمت نفس اماره، نفس مطمئنه، نفس لوامه است که معادل نهاد، خود و فرا خود در نظریات فروید پدر علم روانکاوی در شخصیت می‌باشد.

در اینجا مراد از نفس اماره طبیعت حیوانی انسان است. نفس مطمئنه همان استعدادهای او در اداره کردن، انگیزش‌های عقلانی، منطقی و واقع بینانه، کمک کنندگی و راهنمایی است و نفس لوامه راهنمای نیکی و زشتی و بر خلاف نظریات فروید درباره ی فرا خود آموختنی نمی‌باشد بلکه قسمتی از فطرت بشر است.

علی (ع) درباره ی جنبه‌های مختلف شخصیت انسان فرمود: “بینایی، چشم نیست زیرا که گاهی چشمها به آرنده خود دروغ می‌گویند، در شناخت حقائق باید بعقل اعتماد نمود نه به حس، زیرا بسا محسوس و بدیهی که معلوم نیست و بسا عقلی و نظری که نزد دلهای روشن از هر بدیهی آشکار تر است پس یقینیات همان معقولات است نه محسوسات، زیرا حکم حس در مظنه ی غلط است و بسیار حس دروغ می‌گوید ما را به نادرست وامیدارد چنانکه بزرگ را کوچک و کوچک را بزرگ و متحرک را ساکن و ساکن را متحرک می‌پنداریم و اما عقل در هر چه راه یابد و پیشش بدیهی است گردد اشتباه در آن راه ندارد، بنابراین این گفتار نادانان است که می‌گویند دلیلی بزرگتر و بالاتر از حس و دیدن با چشم نیست باطل و نادرست است”

 

(حضرت علی (ع)،۱۳۶۵، نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، جزء ششم، خطبه ۲۷۳)

۲-۱۷-۱     شخصیت در قرآن
قرآن معتقد است که انسان باید تحت تربیتی عمیق و معنوی قرار گیرد تا راه زندگی را بیابد و اگر رسالت خود را در جهان فانی دریافت زندگی وی توام با خوشبختی خواهد بود. اگر یاد خداوند در ذهن کسی ریشه ندواند اندیشه‌های شیطانی آنرا فرا می‌گیرد و ملعبه ای در چنگال غریزه‌های حیوانی خویش خواهد شد                                                       (پروا، ۱۳۷۰، ص ۱۵۴)

“ادعونی استجب لکم”

بخوانید تا اجابت کنم شما را

)                                                        سوره غافر – آیه ۶۰(

“ان الانسان لفی خسرو الا الذین امنو ع‍‍‍ُمو الصالحات”

همه انسان‌ها در زیان هستند مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند

 

سوره عصر آیه های ۲ و ۳ (

“کلا ان الانسان لیطغی، آن راه استغنی”

باز چرا انسان سرکش و مغرور می‌شود چونکه بغنا و دارائی می‌رسد که محققا بسوی پروردگار باز خواهد گشت.

                       (سوره علق آیه های ۷ و ۶ )

“لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم”

ما انسان را در مقام نیکو و احسن آفریدیم

(سوره تین، آیه ۴)

“الذی خلقک فسوک فعدلک “

آن خدایی است که را از عدم بوجود آورد بصورتی تمام و کامل بیاراست و با اعتدال برگزید

(سوره انفطار، آیه ۷)

“ینبوالانسان یومئذ بما قدم و اخر”

آنروز آدمی‌بهر نیک و بدی که در ابتدا و انتها انجام داده آگاه می‌شود        (سوره قیامت ایه ۱۳)

“الذی خلق الموت و لحیوه لیبلوکم ایکم احسن عملا”: خدائیکه مرگ و زندگانی آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام یک نیکو کارتر (و خلوص اعمال بیشتر) است           (سوره ملک، آیه ۲)

و بسیاری آیات و روایات دیگرکه از ذکر آنها درین مقوله صرف نظر می شود.

انسان از نظر اسلام دارای خلقتی مستقل و جدا از خلقت سایر موجودات عالم است و سرانجام موجودی است که در نهاد او مجموعه ای از خصوصیات متضاد یافت می‌شود و اوست که تصمیم می‌گیرد چگونه باشد.                                (جاسبی ۱۳۷۸ و ص ۴۲) (نوری تاجر ۱۳۷۶)

۲-۱۸ تیپ شناسی
این تصور که مردم را می‌توان به تیپها، یا دسته‌ه ای مختلف از افراد تقسیم کرد دست کم به زمان “بقراط” (حدود ۴۰۰ سال قبل از میلاد)، که “جالینوس” (حدود سال ۱۵۰ میلادی) بعدها به عقاید وی شاخ و برگ داد باز می‌گردد. در آن دوران قدیم این اعتقاد وجود داشت که افراد را می‌توان به چهار گروه: صفراوی (به معنی تحریک پذیر)، سوداوی (یا افسرده)، دموی (خوش بین)، بلغمی‌(آرام) تقسیم کرد. این فرض وجود داشت که تیپ شخصیتی فرد بازتابی از غلبه یکی از چهار خلط بدنی- مایعاتی در بدن که تصور می‌رفت که برای حیات جنبه ی بنیادی دارداست.

“شیخ الریئس ابوعلی حسین بن عبدالله بین سینا”، طبیب، فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی نیز در هزار سال قبل در انسان این چهار نوع خلط را تحلیل نمود و صفات و خصوصیات آنها دارد در چهار طبقه خون دموی مزاج‌ها[۲]، بلغمی[۳] مزاج‌ها، صفراوی[۴]‌ها و سوداوی‌ها[۵] تقسیم کرد.

 

این تیپ شناسی به طور همزمان ایجاد دو خط فکری در نظریه شخصیت را آغاز کرد، خطوطی، که به لحاط مفهومی‌مجزای از یکدیگرند، هر چند غالبا باهم آمیخته اند. خط اول عبارت از این تصور است که شخصیت افراد به نوعی در یک تیپ یا دسته ی خاص جای می‌گیرد خط دوم این تصور را در بر دارد که شخصیت افراد تا حد بسیار زیادی از طریق متغیرهای زیست شناسی تعیین می‌شود. پس از آن یونگ معتقد بود که مردم در یکی از دو دسته ی درون گرا و برون گرا قرار می‌گیرند. این تیپ شناسی به ما امکان می‌دهد تا تمایز مفهومی‌بین یک رویکرد تیپ ویک رویکرد خصیصه به شخصیت را آشکار سازیم.

تیپها معمولا به عنوان طبقاتی از اعضا که متمایز وناپیوسته هستند قلمداد می‌شوند دو رویکرد اصلی در تیپ شناسی به شرح زیر است:

“رویکرد قانون نگر” (که بر چگونگی متغییر خصیصه‌ها در افراد مختلف تاکید می‌ورزد) چنین فرض می‌کند که ابعاد برای همه کس یکسان است.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1399-01-31] [ 04:36:00 ق.ظ ]




عمل بدیع رورشاخ در حقیقت در اینست که معنای لکه‌های مرکب را نه به تست تخیل بلکه به تست شخصیت تبدیل کرده و کلید این روش جدید تفسیر را به دست آورده است.شاخ می گوید:” پاسخهائی که متضمن حرکت هستند درون نگری” آزمودنی را بیان می‌کنند و پاسخهایی که بر پایه رنگ هستند برون نگری آزمودنی را ابزار می‌کنند“. وی این کشف راآرام آرام در ذهن خود به ثمر رسانده بود و بی شک با “ریخت شناسی یونگ” آشنا بود وی نیز مانند فروید نظریاتش را از یک خواب که در زمان دانشجویی دیده بود آغاز کرده (برش عرضی مغز) همانطور که فروید خواب دیده بود لگن خاصره اش را تشریح می‌کنند، اما خواب رورشاخ جهت علمی‌کارهای عصبی روانی وی را اعلام می‌کند یعنی کوشش وی در تجزیه کردن شخصیت (او درخوابش دیده بود که مغزش را برش عرضی داده اند و این برش‌ها یکی پس از دیگری به جلو می‌افتند) اما رور شاخ به طرح مطالب دیگری می‌پردازد، از جمله مطالب برجسته ای او در تعبیر شخصیت می‌توان به تبدیل ادراکها در حوزه ی حسی اشاره کرد مثلا “ادراک بصری” به “ادراک جنبشی” یا “ادراک سماعی” و بالعکس، به نظر او انسان واجد دفتر ثبت تصاویری است وسیع تر از آنچه در زندگی روزمره بکار می‌برد و در کنار طریقه ی ارتباط بین یک ادراک و ادراکی دیگر از راه همخوانی، طریقه مستقیم تری نیز ابداع کرد و نام آن را “دستگاه جنبشی” گذارد، اینکه ادراکهای بصری درست در زیر آستانه هشیاری به شکل تصاویر جنبشی باقی می‌مانند این ادراکهای را یا می‌توان هشیارانه به منزله ادراکهای جنبشی از نو تجربه کرد و یا به صورت ناهشیار آنها را به تصاویر بصری برگرداند لکه‌های مرکب به منزله ی آینه ای خواهد بود که در آن “محرکهای بصری”، “تصاویر جنبشی” آزمودنی را فعال می‌سازند. این تصاویر جنبشی در لکه‌های فرافکنده می‌شوند و به نوبه خود بصورت بازتابهای آینه ای ادراک می‌گردند.

 

۲-۱۹-۳ تیپ شناسی در تست رورشاخ
– “درون نگر” فردی است که زمینه ی جنبشی در او غلبه دارد ،اوآدمی‌در خود مانده است، حرکات واقعی خود را متوقف می‌سازد، هوش او فردی شده، ظرفیت تخیل و آفرینش وی زیاد است. زندگی درونی وی عمیق و غنی است. واکنش‌های، عاطفی او پایدارند، روابط او متعدد نیستند اما عمیق اند، به اندازه کافی نسبت به طبیعتی و ماهیت خود هشیار است. رور شاخ بر اساس این نظام رنگ قرمز را برانگیختگی و رنگ آبی را به خود داری مرتبط می‌سازد.

“برون نگر” فردی است که نسبت به رنگ حساس و دارای هوش باز پدیده آورنده است،سازش پذیر است، ماهرتر است، عمل کننده است، واکنش‌های متغیر عاطفی دارد و روابطش سطحی است درون نگری آفریننده و برون نگری باز پدیده آورنده بر خلاف ریخت شناسی یونگ دو نوع سرشت متفاوت نیستند بلکه به منزله ی دوکنش روانی اند که در درجات مختلف بسط و تمرکز همزیستی دارند. او می‌گوید که درون نگری بنیاد فرهنگ و برون نگری بنیاد تمدن را تشکیل می‌دهد.
“برابر نگر”: نامی‌که رور شاخ برای نوعی از طنین باطنی تعیین کرده که معادل دو سوگرایی نیست و تالیفی از عوامل برون نگری و درون نگری است (در اینجا حس حرکت و رنگ برابر است)، این شخص در شمار طبایع دوسونگر است.

 

 

“کوته نگر”: نامی‌که به نوعی از طنین باطنی تعبیر کرده که در آن تعبیر بر اساس حس کردن حرکت است و بر پایه رنگ نیست، این شخص به نظر شاخ حوزه فکری محدودی دارد و بیشتر پای‌بند ظواهر است.                                 مای‌لی (محمود ، ۱۳۷۵ )
 

۲-۲۰          ظریه ساخت بدن و خلق وخوی
 کرچمر (۱۹۲۱)

از زمان انتشار اثر کرچمر، تحت عنوان «ساخت بدن و خلق وخوی» ، آزمایش‌های ریخت‌ شناسی مبنای علمی ‌تری، یافتنداند.کرچمر درباره خصیصه علمی‌ریخت‌های خود پافشاری کرده و آنها را از “ریخت‌های آرمانی” که کم و بیش به دلخواه برای گروه‌بندی افراد ساخته شده‌اند متمایز دانسته است.کرچمر کار خود را از تمایز بالینی (که توسط “کرپلین” پی‌ریزی شده بود) بین جنون زودرس که پیش از بررسی بلولر در “اسکیزوفرنی” یا “روان‌گسیختگی” نام گرفت و”پسیکوز ادواری”(روان گسستگی آشفتگی- افسردگی) آغاز کرده است. وی به این واقعیت دست که یک همبستگی واضح بین این دو نوع پسیکوز و ساخت بدنی وجود دارد.

افراد “آشفته – افسرده” بیشتر به ریخت بدنی به اصطلاح “تنه گسترده” تعلق دارند، ریختی که با یک هیکل متوسط، انبوه و متراکم، با صورتی نرم و پهن که بر گردنی حجیم قرار دارد …. با شکمی‌نسبتاً چاق، که قفسه صدری برجسته‌ای از آن برآمده و با پایین تنه‌ای که متدرجاً از بالا به پایین باریک نماید، مشخص می‌گردد.

دربین مبتلایان به اسکیزوفرنی «روان‌گسیخته‌ها» به عکس بیشتر ساخت بدنی «تنه کشیده»را  می‌بینیم، ریختی که از پهنا کم رشد یافته، اما از لحاظ طول بهنجار است، یعنی بدن‌هایی که بیشتر لاغر وباریکند به این دو ریخت ‌بدنی اصلی،”ریخت چهارشانه”و”ریخت بی‌قواره” که کمتر از ریخت های قبلی مشخص اند وهمبستگی های روانی آنها زیاد اختصاصی نیست افزوده می‌شوند. از نظر کرچمر پسیکوز (روان گسسته‌ها ) جز «موارداغراقی نادرالوقوع گروه‌های بزرگ سرشتی که در میان بهنجاران پراکنده شده‌اند » چیز دیگری نیستند و به همین دلیل وی به توصیف دوریخت شخصیتی پرداخته است:

«افراد گسیخته خو و افراد ادواری خو»: که در نهایت آنها را در شکل بیماران مبتلی به اسکیزوفرنی «روان‌گسیختگی» و پیسکوز “آشفتی، افسردگی” می‌توان دید.

در نهایت او تیپ‌ها را این طور طبقه بندی کرده است:

در بین افراد «ادواری خو» می‌توان «پرگوهای خوشحال»، «طنزیهای آرام»، «احساسی‌های‌آرام»، »لذت‌جوهای رفاه‌طلب» و «عمل‌گرایان فعال» رانام برد
در افراد «گسیخته خو» می‌توان « دارندگان روحیه‌ای ظریف و متشخص»، «آرمانی‌نگرهای رویاپرداز»، «سلطه‌جویان سرد برخورد و خودخواه»، «افراد خشک»،و« افراد راکد» را نام برد. در این ریخت‌ها همبستگی باساخت بدنی در مورد شخصیت‌های بهنجار به اندازه‌ی موارد مرضی استقرار یافته نیست.
۲-۲۱ نظریه شلدن (ریخت شناسی)
از ۱۹۲۷ میلادی شلدن به پژوهش ترکیب کننده‌های اساسی که در سطح‌های مختلف شخصیت شرکت دارند پرداخته است، او بر خلاف کرچمر از پذیرش ریختی که با مجموعه مشخصی از رگه‌های بدنی یا روانشناختی تعیین شده باشد امتناع ورزیده، اما نخست به تعیین پاره‌ای از ابعاد اساسی که بر حسب آنها می‌توان افراد ر به ترتیب معینی قرار داد دست زده است. از نظرشلدن ساخت بدنی با سه مولفه یا جریان ترکیب کننده تعیین شده است.

اول، درون‌ شکل‌گیری یا اندومورفیزم(امعاء و احشاء انبوه، ساخت‌های بدنی ضعیف)
دوم، میان شکل‌گیری یا مرومروفیزم (غلبه‌‌ی ساخت‌های بدنی)
سوم، برون شکل‌گیری یا اکتومورفیزم (نازکی، کشیدگی، مسطح بودن سینه و ظرافت تمام بدن)
بااندازه‌گیری ۱۷ قطر می‌توان ریخت بدنی یک شخص را از طریق سه عدد که از ۱ تا ۷ درجه‌بندی شده‌اند و جای شخص را در یک مقیاس ۷ درجه‌ای در هر سه ترکیب‌کننده نشان می‌دهند تعیین کرد. مثلاً فردی که برای وی اعداد ۷ و ۵ و ۱ به دست آمده‌اند از نظر درون شکل‌گیری در درجه ۱ واز نظر میان شکل‌گیری در درجه ۵ و از لحاظ برون شکل گیری در درجه ۷ قرار دارد. بدین نحو شلدن در ۱۹۵۱ بر مبنای محاسبه همبستگی بین تعدادی از رگه‌ها، به تعیین سه گروه که سه ترکیب کننده شخصیت (یا مزاج مبنا بر اصطلاح خودش) را مشخص می‌کنند دست یافته است. بدن ریخت‌های شلدن با سه ریخت بدنی کرچمر وفق داده شده و رگه‌های ویژه‌ ریخت هضمی‌و ریخت مغزی باتصویر خاص ادواری خو، گسیخته‌خو هماهنگ‌اند همبستگی بین ریخت‌های بدنی و ریخت‌های روانی متناسب طبق تحقیقات به طرز عجیبی بالاست. این امر نشانه‌ی آن است که ترکیب‌کننده‌ها مستقل نیستند بلکه متقابلا یکدیگر را از می‌دانند. ولی تحقیقات مثل چایلد در ۱۹۵۰ بین ریخت‌های بدنی و ریخت‌های روانی فقط به همبستگیهای پایین رسیده است. در واقع به نظر شلدن هر فرد دارای یک ریخت بدنی و یک ریخت مزاجی است که با فرمول سه عددی تعیین می‌شد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:36:00 ق.ظ ]




یونگ مدعی است که ذهن آگاه و هوشیار به چهار طریق می‌تواند واقعیت را درک کند: حس[۱] ، درک شهودی یا فراستی[۲] ، تفکر[۳]  و احساسات[۴] در نظریه یونگ این چهار کارکرد به صورت دو جفت قطب مخالف قرار دارند. نخست، دو کارکرد غیر منطقی یا غیر عقلانی یعنی حسی و شهودی و در مقابل آنها کارکردهای عقلانی، یا عقلی یعنی تفکر و احساسات .
 

۲-۲۳-۲ کارکردهای غیر عقلانی
حس عبارت است از درک بلاواسطه‌ای ما از جهان عینی، فرایندی که بدون هیچ‌گونه‌ ارزیابی صورت می‌گیرد. حس اشیا را آنگونه که هستند درمی‌یابد- واقع‌بینانه و عینی. قادر به در نظر گرفتن زمینه، اشارات ضمنی، مفاهیم یا تعابیر و تفاسیر نیست، بلکه سعی دارد اطلاعاتی راکه حواس دریافت می‌کنند، عیناً و با تفصیل نمایش ‌دهد. درک شهودی: یعنی پی بردن به امکانات ذاتی و مفاهیم درونی. این کارکرد، جزئیات امر رانادیده گرفته و در عوض روی زمینه یا وجو کلی تمرکز دارد و مسیر حرکت روابط را ظریف درونی و فرآیند‌های نهفته و همچنین امکانات بالقوه ی هر موقعیت درک می‌کند. درک شهودی هرگز وقایع رامستقیماً آشکار نمی‌نماید بلکه با دریافتن مطالبی نهفته که به چشم مشاهده‌گر عینی نمی‌آید، با خلاقیت و ابتکار و بینش، مضامین نامفهوم را درمی‌یابد.

 

۲-۲۳-۳ کارکردهای عقلانی
تفکر، شیوه‌ای از ارزیابی است که تجربه راتایید یاتکذیب می‌کند. تفکر بر پایه درک هوشمندانه‌ای مسائل و به ویژه رابطه بین آنها انجام می‌گیرد. این کارکرد فرایندی عقلانی و نظام‌مند است که سعی دارد واقعیت را از راه تحلیل و قیاس منطقی درک نماید.

احساسات، کارکردی عاطفی است که ارزش یا عقیده فرد نسبت به پدیده‌ای را بر اساس خوش آمدن یانیامدن، تعیین می‌کند. این کارکرد هر تجربه را به صورت «خوب یا بد»  «خوشایند یا ناخوشایند» و «قابل قبول یا غیرقابل قبول» می‌سنجد. احساس دقیقاً مترادف عاطفه نیست، زیرا این امکان هست که از چیزی خوش‌ یا بدمان بیاید یا وابستگی احساس خود را نسبت به چیزی رها کنیم، بی‌آنکه درگیر عاطفه گردیم. با وجود این عاطفه تا حدودی یکی از جلوه‌های مهم کارکرد احساس به شمار می‌رود.

 

۲-۲۳-۴ روابط کارکردی
اگر چه در هر فرد توان باقوه‌ای چهار کارکرد فوق وجود دارد، یونگ معتقد بود که در هر فرد بنابر عوامل ذاتی و نهادی، یکی از چهار کارکرد هوشیاری و آگاهی غالب و برتر خواهد بود. هر کدام که برتر باشد کارکرد  عکس (یا مادون و پست ‌تر ) آن معمولاً در حیطه آگاهی نخواهد بود، بلکه مطابق اصل جبران، به صورت کارکرد ناآگاه درخواهد آمد. در عمل، این بدان معنی است که کارکرد پست ‌تر معمولاً یا سرکوب خواهد شد، یا به شیوه‌ای بدوی و کودکانه وقدیمی ‌شده و ناهماهنگ بروز خواهد کرد. درک حسی و درک شهودی یا فراستی نیز دو قطب مخالف هم هستند، زیرا نمی‌توان در آن واحد هم به ظاهر و هم به عمق واقعیت پی‌برد. هر کجا کارکرد حسی برتری داشته باشد یقیناً بینش و بصیرت و قوه‌ تخیل قوی نخواهد بود و درک شهودی این افراد بسیار ابتدایی، ناآگاهانه و فاقد هماهنگی خواهد بود، مانند باورهای خرافی یا حسادتهای بی‌اساس.

 

 

شکل ۲-۴ کارکردهای ذهن آگاه

 

مایکل دانیز،(۱۳۷۲)، خود شناسی با روش یونگ، ت اسماعیل فصیح

 
 

۲-۲۳-۵ انواع کارکرد
نظریه یونگ تلویحاً بر این دلالت دارد که هشت نوع کارکرد امکان‌پذیر است. این هشت کارکرد علاوه بر چهار کارکرد نامبرده، چهار ترکیب برتر و کمی‌را نیز شامل می‌شود.

شکل ۲-۵

(مایکل دانیز،(۱۳۷۲)، خود شناسی با روش یونگ، ت اسماعیل فصیح)

 

یونگ معتقد بود که طرز برخوردهای ما ذاتاً و به طور مادرزاد تعیین شده است. بر طبق نظریه‌ او افراد درون‌گرا اغلب از محیط خارجی کناره می‌گیرند این افراد به منظور حفظ انرژی‌شان در درون‌ خود از وابسته شدن و علاقه بستن به دنیای خارج پرهیز می‌ کنند و ممکن است از تماس با دنیا و اشیاء و افراد روگردان شوند و در نتیجه حالتی تدافعی دارند به طور کلی تیپ درون‌گرا فردی تودار و خجالتی و دیرجوش است که بامحیط سازگاری ندارد. این افراد با دنیای درونی خود سازش داشته و دیدگاه‌های ذهنی خویش راواضح می‌شناسند نقطه‌ی مقابل این گروه افراد برون‌گرا هستند که هر آنچه را در جهان خارج است جالب می‌بینند. اشیا، افراد ، حوادث و تمام عقاید جمعی. ضمناً هر آنچه فکر می‌کنند یا احساس می‌کنند، یا انجام می‌دهند، مستقیماً با شرایط خارجی ارتباط دارد در نتیجه بهتر خودش را با موقعیت‌های خارجی وفق می‌دهند، عموماً زودجوش، باشهامت، متکی به نفس، خوش‌برخورد و اجتماعی بوده و علاقه به جهان خارج، معمولاً باعث می‌شود از مسائل ذهنی خویش غافل بمانند و اغلب شادند.

 

۲-۲۳-۶ تیپ‌های روان‌شناختی یونگ
با ترکیب دو تیپ برخوردی با هشت تیپ کارکردی، جمعاً شانزده حالت ممکن به وجود می‌آید. این شانزده حالت روانی در ذیل آمده است.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:35:00 ق.ظ ]




این تیپ، گرایش به تجربه‌ی عمیق اشیا مادی و فعالیت‌های جسمانی دارد لذا خود‌آگاه او به سمت بیرون و به سوی آن دسته از اشیاء وفعالیت‌ها گرایش دارد که انتظار می‌رود قوی‌ترین تجربه حسی را بدهند. فردی واقع بین متمایل به دست یافتن به حداکثر تجربه عینی و ترجیحاً لذت بخش. افراد طبیعی این تیپ، زیبا پرستهایی هوس ‌بازند که مجذوب ویژگی‌های فیزیکی افراد و اشیا می‌گردند، خوب می‌پوشند، خوب می‌خورند، مهمان‌نوازند، اهل تامل نیستند و هیچ ایدآلی جز لذت حسی ندارند. به فرآیندهای درونی و روانی ایمان ندارند و اگر روان رنجور باشند امکان دارد به طرزی نامعقول سوءظن یا حسادت پیدا کنند.
تیپ حسی درون‌گرا

این تیپ از صافی ذهنیت عبور می‌کنند، درک حسی از تصور یک شی نشات می‌گیرد. و آنقدر لایه‌های متعدد از برداشت ذهنی به وجود می‌آید به طوری که دیگر نمی‌توان تصور اولیه شی رامجسم نمود اساساً متکی بر فرآیند‌های روانی درونی که در افراد مختلف متفاوت است. مثبت ‌ترین شکل حسی درون‌گرا در شخصیت هنرمند خلاق مشاهده می‌شود. در افراطی‌ترین شکل آن توهمات روان [۱]پریشانه وبیگانگی باواقعیت است. این افراد در برابر واقعیات و اشیا عینی بی‌تفاوتند و دنیای اطراف را بعضاً مضحک می‌بینند یاوهم. در موارد روان‌رنجوری ناتوانی در تمیز خطای حسی از واقعیت می‌گردد، عالم تصورات به طور کامل خود آگاه فرد مستولی می‌شود و فرد در دنیای خیالی کاملاً افسانه‌ای زندگی می‌کند و احساس تهدیدهای مبهم و خیالی با دلشوره از احتمال بروز حوادث ناگوار، جلوه‌گر می‌شود.

تیپ شهودی برون‌گرا

این تیپ سعی در پیش ‌بینی کلیه‌ی احتمالات نهفته در یک موقعیت عینی را دارد. افراد این تیپ، وقایع عادی را به صورت مجموعه‌ای از اشارات و کلیدهای رمزی می‌بینند که میتوان از روی آنها به فرایندهای نهفته و احتمالات بالقوه پی برد. این تیپ، با متخصص شناخت و استفاده از موقعیت‌هاست. این افراد در هر کار و اقدام جدید فرصتهای هیجان‌انگیزی می‌یابند و در تشخیص استعدادهای دیگران فوق‌العاده‌اند، این افراد مناسب مشاغل دنیای تجارت، بازار بورس، راه‌اندازی پروژه‌های جدید هستند تیپ شهودی برون‌گرا افراد موفق دارد ولی ممکن است دچار از این شاخه به آن شاخه پریدن شوند و عمر و استعداد خود راتلف کنند یا آنقدر به نظر خود مطمئن شوند که دیگران را نادیده بگیرند. در افراد عصبی این تیپ حس وابستگی به افراد و اشیا یافعالیت‌هایی که باعث احساس لذت، ترس وارد می‌شوند بروز می‌کند و نهایت این وابستگی می‌تواند به شکل هراس، مالیخولیا یا وسواس فکری بروز نماید.

تیپ شهودی درون‌گرا

درک شهودی یا فراستی درون‌گرا در این تیپ به سمت ناخودآگاه گرایش دارد. این فرد سعی می‌کند پدیده‌های درونی را با ارتباط به فرایندهای روان شناختی همگانی یا باسایر تصورات کهن الگویی[۲] شناسایی می‌کند لذا این درک جنبه‌ای افسانه‌ای، سمبولیک یاپیشگویی دارد. به گفته یونگ، نیپ شهودی درون‌گرا می‌تواند هنرمند، پیشگو یا خل باشد این فرد دارای آرمان رویایی و خیالی است. ممکن است مرموز و غیر دنیوی باشد و علاقه‌ای به توضیح و توجیه رویایی شخصی خود نداشته و با اظهار نمودن صرف آن راضی می‌شود در نتیجه کسی او را درک نمی‌کند. دید هنرمندان این تیپ معمولاً کاملاً

 

در سطح درک شهودی می‌ماند ولی خیالباف استعاری و اهل تصوف و یا «خل»‌های این تیپ احتمال دارد در بینش خود غرق شوند و زندگی آنها حالتی سمبولیک پیدا می‌کند. افراد عصبی این تیپ در شکل سرکوب شده شهودی دچار مالیخولیا و وسواس می‌شوند.

 

تیپ متفکر برون‌گرا

متفکر برو‌ن‌گرا از شواهد عینی حواس یا عقاید عینی (جمعی) ناشی از سنت یا دانش اکتسابی الهام می‌گیرد. هدف آن ، استنتاج رابطه‌ی مفاهیم ازتجربه‌ی عینی و ارتباط دادن عقاید به طرز منطقی و عقلانی است ضمناً نتیجه‌گیری‌ها همیشه به سمت محصولی عینی یا پیامد عملی گرایش دارد. تفکر به صورت ذهنی صورت نمی‌گیرد. هر اقدامی ‌بر پایه تحلیل هوشمندانه‌ی داده‌های عینی پایه‌ریزی می‌شود. طبق یک فرمول کلی فکری یا آیین معنوی دنیوی از حقیقت یاعدالت زندگی می‌کنند و انتظار دارند دیگران هم عمل کنند. این تیپ کارکرد احساسات (وابستگی احساسی، دوستیها تقوا) را سرکوب کرده و ممکن است به مسائل شخصی مانند سلامتی یا رفاه مادی نیز بی توجه باشند درحالت افراطی یا عصبی این افراد می ‌توانند خرده‌گیر، متعصب یا ظالم باشند، یا امیال سرکوب شده آنها به صورت انواع مسائل خلاف اخلاق (از قبیل خود‌خواهی، خلاف جنسی، تقلب یا نیرنگ) بروز کند.

 

تیپ متفکر درون‌گرا

این تیپ در اصل اهل اندیشه است و درگیر با عقاید درونی. تفکر همواره گرایش به سمت درون و عقاید ذهنی و اعتقادات شخصی دارد، نه به سوی پیامدهای عملی.  هدف اصلی این نوع تفکر، پرداختن به کلیه‌ی تفصیلات و جزئیات فرعی عقیده‌ای نطفه‌ای است، در نتیجه تفکر درون‌گرا می‌تواند پیچیده، سنگین و حتی بیش از حد وسواسی و موشکاف شود و به علت کناره‌گیری از واقعیت عینی ممکن است حالتی انتزاعی، سمبولیک و یا اسرار‌آمیز به خودگیرد. و کلاً در موردمسائل عینی بی‌تفاوت و ناتوان است. عبوس و متکبر به نظر می‌رسد. افراد این تیپ غالباً غرق در افکار و اندیشه‌های خود هستند. در افراد افراطی و عصبی این تیپ سرسختی، ترشرویی دیده می‌شود و آنقدر درک ذهنی‌شان ازحقیقت با شخصیت‌شان عجین می‌شود که هر گونه انتقادی به تفکر آنها به عنوان حمله ای علیه وجودشان تلقی می‌شود.

تیپ احساساتی برون‌گرا

کارکرد این تیپ عبارت است از به طور کلی انطباق وسازش ‌پذیری در برابر شرایط عینی به منظور برقراری سازش و همخوانی با جهان خارجی. از آنجا که افراد این تیپ به محرک‌های خارجی متکی هستند تابر عقاید ذهنی ممکن است بی‌احساس، تصنعی یا متظاهر به چشم بیایند. افراد این تیپ پیرو چیزهای باب روز و احساسات و ارزشهای عمومی‌جامعه هستند. یعنی اگر تفکر و منطق نتیجه‌گیری اعتقادات قلبی را تایید نکند نادیده گرفته می‌شود چون تفکر این فرد تابع احساس می‌باشد. در افراد افراطی یا نیوروتیک این تیپ احساسات زیاده از حد شدید و قوی است، دچار هیجان لحظه‌ای می‌شوند و ممکن است با تغییر شرایط صد و هشتاد درجه از این رو به آن رو شوند. در نتیجه ممکن است هیستریک، بی‌ثبات، دمدمی‌یا چند شخصیتی به چشم بیایند، تفکر سرکوب شده‌ی این تیپ هم ممکن است به شیوه بچه‌گانه و وسواسی بروز کند از جمله نسبت دادن حرفها و خصلتهای منفور به اشیا یا افرادی که بسیار دوست دارد.

تیپ احساساتی درون‌گرا

احساساتی درون‌گرا سعی دارد به نوعی تمرکز درونی دسترسی یابد که از هر گونه ارتباط با اشیا خارجی به دور باشد. برای واقعیت عینی ارزشی قائل نیست. اگر احساسی از او بروزکند عموماً منفی و بی‌تفاوت به نظر می‌رسد. اغلب روی فرایندهای درونی و تصاویر نهفته و ازلی تمرکز داشته و در شکل افراطی می‌تواند در خلسه راز ورمزهای درونی غرق شود یا در پس صورتکی کودک‌گونه پنهان شود. چنین فردی اغلب در پشت صحنه است. تلاشی برای شناساندن خود نشان نمی‌دهد و عموماً  ظاهرش سرد، بی‌تفاوت و خنثی است، با اینکه ممکن است احساسات درونی او شدید، عمیق و پرشور باشد. امثال این افراد به گرایش مذهبی یا شاعرانه اشتغال ذهنی دارند. در حالت افراطی این تیپ می‌تواند سلطه‌جو و خودبین باشد. تفکر واپس‌رانده شده و منفی در نزد این افراد به دیگران نسبت داده می‌شود به طوری که تصور می‌کنند فکر دیگران رامی‌خوانند در نتیجه می‌تواند به صورت پارانویا (جنون سوءظن) و رقابت‌ها و چشم‌ و هم‌چشمی‌مخفیانه تظاهر نماید.

 

 

۲-۲۳-۸ اهمیت شناخت تیپ‌های روانشناختی
شناخت تیپ‌های روانشناختی به چند دلیل حائز اهمیت است. مهم‌تر از همه به ماکمک می‌کند که گرایشهای خود‌اگاه خویش را درک کرده و تشخیص دهیم. به عقیده یونگ یکی از وظایف عمده نیمه‌ اول زندگی آن است که نحوه ابراز کارکرد و طرز برخورد غالبمان را فراگیریم و از بروز مشکلات در سازش ‌پذیری جلوگیری کنیم. در رابطه با حرفه، شک نیست که تیپهای خاصی برای بعضی از مشاغل مناسب یا نامناسب هستند به عنوان مثال می‌توان انتظار داشت که فردی از تیپ برون‌گرای شهودی در مدیریت، سیاست یا تجارت پیشرفت می‌کند ولی در نقاشی امپرسیونیسم چندان موفق نیست و تیپ متفکر درون‌گرا می‌تواند ریاضی‌دانی عالی شود یا متصدی کتابخانه ولی در حرفه‌ی پرستاری یا مددکاری اجتماعی دچار مشکل می‌گردد. در نظر گرفتن تیپ روانشناختی اساسی هنگام انتخاب حرفه، امکان تصمیم‌گیری‌های موثرتری را در این زمینه فراهم می کند (مایرز و مکاولی ۱۹۸۵). تئوری تیپ‌های روانشناختی در توضیح ناسازگاریها و بروز درگیریهای بین افراد نیز کمک می‌کند. احتمال دارد که فرد درون‌گرا با برون‌گرا دچار مشکل شود، می‌توان انتظار داشت که فردی حسی تیپ شهودی را درک نکند  و تیپ احساساتی و منطقی متفکر باهم درگیر شوند.

علاوه بر تشخیص کارکرد و طرز برخورد آگاهانه می‌توانیم با استناد به اصل جبران روانی در مورد گرایشهای ناخودآگاهمان نیز بینش پیدا کنیم بنابراین هر کارکرد یابرخوردی که در خودآگاه غالب باشد مقابل آن در ناخودآگاه غالب خواهد بود. این امید هست که بتوانیم با شناختن گرایشهای خود و ناخود‌آگاهمان آثار عجیب و منفی آن راکاهش دهیم. از این مهمتر، با ارتقاء دادن به کارکرد سطح پایین روحیه خود و آوردن آن در حیطه‌ی خودآگاه می‌توانیم این تسلط را بیابیم که خصلتهای مثبت این کارکرد یا برخورد را بروز دهیم. شناسایی و تشخیص آگاهانه گرایشهای سطح پایین تکلیف بسیار دشوار روانشناختی است که یونگ معتقد بود بهتر است در نیمه دوم زندگی یعنی حدود سن ۳۵ سالگی به آن بپردازیم. البته هر چند در تئوری ارتقا دادن هر چهار کارکرد و هردو برخورد و آوردن آنها به حیطه خودآگاه و ایجاد شخصیتی کامل می‌تواند امکان‌پذیر باشد ولی در عمل بیشترین امیدی که میتوان داشت این است که شخص برخورد و کاکرد غالب شخصیت خود را تشخیص داده، دو کارکرد فرعی خود را ابراز کند و راه‌های بروز برخورد و کارکرد پست ‌تر (ناخود‌آگاه) را شناسایی نماید.

 

۲-۲۳-۹ نقد تیپ شناسایی یونگی
در صدر ریخت‌ شناسی‌ها باید به تمایزی که توسط یونگ در ۱۹۶۰ بین درون‌گری و برون‌گری پیشنهاد کرد و انعکاس وسیعی داشته است و به نظر می‌رسد که با تجربه‌ی روزمره‌ی بسیاری از اشخاص وفق می‌دهد اشاره کرد. یونگ خود شخصاً هرگز به اثبات تجربی آن نپرداخته است. جاذبه‌ی اخیر این نوع شناسایی‌ها این است که بازخورد اساسی فرد را در برابر موضوع بیان می‌کنند. آزمودنی ممکن است در برابر موضوع دارای ذهن باز باشد، روابط خود را با آن متکثر سازد و نتیجه آن این است که موضوع آزمودنی را شدیداً تحت تاثیر قرار می‌دهد. یعنی حالت برون‌گردی در افراد. به عکس فرد درون‌گرد در را بر روی آنچه برونی باشد می‌بندد و به جای آنکه خود را بسازد، از خود دفاع می‌کند و سرانجام موضوع باید تسلیم شود. از آنجا که یونگ قبل از هر چیز چهار کنش را که عبارتند از فکر، هیجان، حس‌کردن و شهود را در نظر می‌گیرد بنابراین بر حسب سایر خصوصیات ذاتی آزمودنی مبادلات بین فرد و موضوع می‌توانند به طرق گوناگون شکل‌های مختلف به خود بگیرند. بالاخره ریخت اساسی از نظر یونگ از این لحاظ با تفاوت ظریف متمایز می‌گردد که: زمینه‌ی نیمه‌ هوشیار همیشه مکمل زمینه هوشیار است. ریخت‌های یونگ به جای آنکه از گروهی صفات که بین آنها همبستگی وجود دارند تشکیل یافته باشند، توسط یک رابطه‌ی اساسی که کلید ساخت خاص آنها را به دست می‌دهد تعیین شده‌اند. اثبات این مدعا با توجه به توصیف‌های بسیار مشخص و جز به جزئی که توسط یونگ برای‌ آنها آورده شده است ممکن است تعجب‌آور باشد.

اما انسان به سادگی مشاهده می‌کند که رگه‌های ذکر شده، جز تنویر رابطه‌ای اساسی تشکیل دهنده ریخت چیز دیگری نیستند.                                             مای لی (محمود،۱۳۷۵)

تجربه‌هایی در زندگی همه ما وجود دارند که تاثیرات ناهشیار جمعی را نشان می‌دهد, تجربه‌هایی از عشق در اولین نگاه و دیگر جنبه‌های شخصیت                                     (بوری، ۲۰۰۶)

مدل تیپهای روانشناسی یونگ یک پارادایم متفاوت است که انسانها را در عملکرد‌های ادراکات آگاهانه و ذهنی را توصیف می‌کند.                                                (مارگارت وگری، ۲۰۰۶)

۶ فاز مطرح شده توسط فوجک, در توسعه تئوریهای یونگ در سالهای (post , current ، ۱۹۱۹, ۱۹۱۳, ۱۹۱۱, ۱۹۰۲ )                                                                (فوجک،۱۹۹۷)

مطابقت تیپ‌های ارائه شده دراین پژوهش باآخرین منابع اینترنتی با آدرس:

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:34:00 ق.ظ ]




۲-۲۵-۱ کمرون و ویتون:
” نتیجه بیست سال مطالعات در مورد اثربخشی را این چنین خلاصه کرده‌اند تقریباً همه صاحب‌نظران تصدیق می‌کنند که توافق اندکی در مورد اینکه اثربخشی سازمانی چه معنایی دارد و چگونه می‌توان آنها را ارزشیابی کرد وجود دارد … نوشته‌ها، پراکنده، بدون نتیجه‌گیری و اغلب بسیار گیج کننده بوده‌اند:

۲-۲۵-۲ سی‌شور:
“با اعتقاد به اینکه در بیشتر سازمانها بین سیستم طبیعی تعادل‌گرا، اهداف و تصمیم‌گیری سازگاری وجود دارد، اثر بخشی سازمانها را منوط به موفقیت در سه زمینه ذیل می‌داند”.

۱- حفظ بقا و رشد.

۲- تحقق اهداف

۳- اعمال کنترل و حفظ جهت سازمان

۲-۲۵-۳ آرجریس:
معتقد است که اثر بخشی سازمان منوط به توانایی سازمان در تحقق سه عملکرد ضروری ذیل است:

۱-نیل به اهداف

۲- نگهداری و انسجام داخلی

۳- قابلیت انطباق با محیط

۲-۲۵-۴ پیترز وواترمن:
 در بررسی خصوصیات صد شرکت موفق خصوصیات آنها را چنین برشمردند.

شدیداً کنش ‌گرایند و از برنامه‌ریزی هراس ندارند.
با مشتریان خود در تماس نزدیک‌اند و به خواسته‌ها و نیازهای آنان آگاهند.
با توجه دلسوزانه به نیازهای کارکنان خود به بهره‌وری دست می ‌یابند.
ارزش گرایند و این ارزشهای را از نسل به نسل، مدیر به مدیر و کارمند به کارمند منتقل می‌کنند.
به کارهایی مبادرت می‌کنند که خوب می‌دانند و خوب انجام می‌دهند.
ساختار سازمانی ساده دارند و با تورم کارمند روبه‌رو نیستند.
سیستم دوگانه مبتنی بر آزادی و کنترل دارند، آزادی زیاد در ارتباط با انجام کارها و نوآوری در فعالیت‌ها وجود دارد. از طرفی مدیریتی متمرکز دارند و بر کیفیت و قابلیت اعتماد (به محصولات و اعضای سازمان) اصرار دارند.
۲-۲۵-۵ مالفورد:
به ۱۰ شاخص اثربخشی مدارس به قرار ذیل اشاره دارد:

هدفمداری
انتظارات:انتظارات زیاد معلمین از دانش‌آموزان
توجه به پیشرفت تحصیلی:کسب مهارتهای اساسی در زمینه تحصیلی
بازخورد از پیشرفت تحصیلی:نظارت بر پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان بهطور یکنواخت و مکرر
استراتژی‌های مثبت و برانگیزاننده:جو مثبت و دوستانه تصویر مثبتی از دانش‌آموزان به آنها می‌دهد.
حس تعلق به محله: توجه به نیاز و انتظارات والدین
رهبریت: رهبریت قوی و سازنده و وجود برنامه‌های منظم برای رشد حرفه‌ای معلمین

 

مسئولیت‌پذیری معلمین:خودمختاری پرسنل
مشارکت والدین : تماس‌های متقابل بین مدرسه و خانه
۱۰- سیستم حمایتی: حمایتهای ملی،ایالتی و محلی                           (قربانی،۱۳۷۹)

 

۲-۲۵-۶ بس و هرسی – بلانچارد
معتقدند که موفقیت سازمان به وسیله تولیداتش اندازه‌گیری می‌شود در صورتی که معیار سنجش اثربخشی نگرش است به نظر این صاحب‌نظران موفقیت نتیجه رفتار اطاعت ‌گونه و اثر بخشی نتیجه همکاری علاقمندانه است.

۲-۲۵-۷ هوی و میکسل و چستر بارنارد
اثربخشی، کارآیی و رضایت سازمانی را به یکدیگر مرتبط می‌دانند به طوری که اثربخشی توصیف عملی در جهت نیل به یک هدف مشخص است (مانند بس درباره موفقیت)، کارایی توصیف عملی است که ارضا کننده ی انگیزه‌ها در مورد چیزی است(تقریباً مشابه با تعریف بس و همکاران درمورد اثربخشی ) و رضایت سازمانی بیانگر رفتاری است که باعث تحقق بخشیدن به انتظارات بوروکراتیکی سازمان و ارضای نیازها و انگیز ه‌های فردی اعضای سازمان می‌گردد.

۲-۲۵-۸ کالدول و اسپینکس
می‌گویند که اثربخشی، اندازه‌ یا حدود دستیابی به اهداف برنامه است در صورتی که کارایی ارزش هزینه‌ای برنامه در ارتباط با نتایجی است که به دست آورده است.                       (شیرازی ۱۳۷۴)

۲-۲۵-۹ لوتانز و همکارانش
با تحقیق بر روی بیش از ۴۵۰ مدیر به این نتیجه رسیده‌اند که مدیران اثربخش به شیوه‌ی ذیل فعالیت می‌کنند.

مدیریت سنتی (%۱۹) : تصمیم‌گیری، برنامه‌ریزی و کنترل
ارتباطات (%۴۴) : مبادله‌ی اطلاعات و انجام کارهای ارتباطی
مدیریت منابع انسانی (%۲۶) : ایجاد انگیزه در دیگران، اجرای مقررات انضباطی، حل مساله تعارض، تامین نیروی انسانی و آموزش دادن به کارکنان
ایجاد شبکه‌های کاری (%۱۱): جامعه‌پذیری (توجیه کارکنان)، سیاست ‌بازی و ایجاد رابطه متقابل با افراد و نهادهای خارج از سازمان.        رابینز (پارسائیان و اعرابی،۱۳۷۹)
 

۲-۲۵-۱۰ دیدگاه راجرز و همکاران:
مطالعات انجام شده در اثربخشی مدارس چهار عامل کیفی را در سازمان به صورت زیر بر می‌شمارد:

همدردی: که عبارت‌است از توانایی درک مشکل دیگری یه عنوان مشکل خود بدون این که اگر من جای او بودم را در نظر ‌گرفت.
پذیرش: صمیمیت و بهادادن به امر کمک رسانی و مشارکت
دوستی و حقانیت: یعنی این که حق دیگری را بر اساس نگرش وی قبول داشتن
واقعیت ‌بینی:توانایی بررسی وضعیت حال فرد و مشکل وی به جای توجه به گذشته یا آینده‌ی وی                                                          (رئوفی،۱۳۸۳)
۲-۲۵-۱۱مطالعات بسکر و چیرنز:
در این مطالعات بسکر و چیرنز هفتصد و نوزده عامل که اثربخشی را به همراه داشت مشخص کردند (Sammonetal, 1996) معدودی از این عوامل از این قرارند.

۱- رهبری تخصصی و حرفه‌ای

۲- اهداف مشترک

۳- محیط یادگیری

۴- توجه به یاددهی – یادگیری

۵- انتظارات بالا

۶- پاداشتهای مثبت

۷- نظارت بر پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان

۸- در نظر گرفتن حقوق دانش‌آموزان

۹- آموزش هدفمند

۱۰- سازمان مناسب یادگیری

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 04:34:00 ق.ظ ]