هِیلی و مدانِس برداشت یکسانی از خانواده درمانی راهبردنگر را ارائه می‌دهند. ویژگی رویکرد آن ها عبارت است از تمهیدات و شگردهای دقیقاً مدون و ارائه رهنمود برای حل مشکلات کنونی خانواده.

به طور ویژه، هِیلی از رهنمودها یا تکالیف و همچنین مداخلات تناقضی غیر مستقیم استفاده می‌کند؛ این مداخلات غیر مستقیم خانواده را وا می‌دارد تا از رهنمود درمانگر مبنی بر عدم تغییر سرپیچی کنند لذا اشتیاق برای رهاسازی رفتار بدکار در آن ها به وجود می‌آید.

مدانِس، اصول تناقضی را به صورت فنون «وانمودی» به کار می‌گیرد؛ این فنون، تدابیری غیر مواجهه ای هستند که برای دستیابی به تغییر بدون تحریک مقاومت ارائه می‌شوند. او به زنجیره رفتاری خانوادگی در سلسله مراتب خانواده علاقه خاصی دارد. مدانِس در کار خود در حیطه بهره کشی جنسی، یک الگوی ۱۶ مرحله ای درمان تدوین کرده که در طی آن، درمانگر می‌تواند به طور همزمان به مداوای متهم و قربانی بپردازد.

گروه میلان، خانواده، درمانی سیستمی را که فنی مبتنی بر معرفت شناسی حلقوی ‌بیستون است. به کار می‌برد. در طی سالها، این فن دستخوش تغییراتی شده است، چونکه چهار نفر از بنیان گذاران اولیه آن (سلوینی-پالاتزولی، بوسکولو، چچین، و پراتا) فنون مصاحبه ای ابتکاری فراوانی را به قصد مقابله با بازی‌های خانوادگی ریشه دار و مستحکم ارائه کرده‌اند. این چهار نفر که ابتدا بر اندازه های درمانی تناقضی تکیه داشتند، بعدها فنون دیگری نظیر استفاده از مراسم خانوادگی، فرضیه سازی، تلویح مثبت، پرسش‌های چرخشی، و بی طرفی را برای مقابله و ممانعت از این الگوهای تعاملی ویرانگر خانوادگی مطرح نمودند. در ۱۹۸۰، این چهار نفر به دو گروه تقسیم شدند: سلوینی-پالاتزولی و پراتا مثل سابق به پژوهش پرداختند و بوسکولو و چچین نیز به پرورش و گسترش آموزشی، و پیشبرد یک معرفت شناسی جدید روی آوردند. پرسش‌های چرخشی سنگ بنای اصلاحات بوسکولو و چچین برای چشم انداز سیستمی میلان در آغاز کار بوده است. سلوینی-پاتزولی هم برای تغییر الگوهای تعاملی در خانواده های شدیداًً مختل یک دستور العمل ثاب و لایتغیر تدوین ‌کرده‌است.

بوسکولو و چچین تأثیر نافذی بر ایجاد علاقه نسبت به آرای دانشِ فرمانشِ مرتبه دوم داشته اند. تام با بسط و تفصیل اندیشه‌های این دو نفر، مجموعه ای پرسش‌های چرخشی فراهم می آورد که هدفش تحریک خانواده به تعمق کردن راجع به معنای الگوهای زندگی خویش است تا از این رهگذر، خانواده بتواند فرصت‌ها و شِقهای شناختی و رفتاری جدید را در نظر بگیرد.

خانواده درمانی رفتاری آخرین مولود حوزه خانواده درمانی است و برای روشن ساختن فرایند درمان از روش علمی سود می جوید؛ برای این منظور، شیوه های مداخلاتی آن ‌بر اساس یافته های آزمایشی شکل می‌گیرد و دائماً وارسی می شود. رویکرد رفتاری، بر اصول جاافتده یادگیری آدمی مبتنی است و بر عوامل تغیین کننده محیطی، موقعیتی، و اجتماعی تأکید می‌کند. در سال‌های اخیر، بسیاری از رفتارگرایان به تأثیر عوامل شناختی، که برای تعاملهای خانوادگی در حکم رویداد یا متغیر میانجی هستند، اشاره دارند. درمانگر رفتاری می کوشد تا تعامل مثبت میان اعضای خانواده را افزایش دهد، شرایط محیطی ای را که مغایر با این ‌تعامل‌ها هستند دگرگون سازد، و به آدمیان یاد دهد که تغییرات رفتاری مطلوبِ نوآموخته خود را حفظ کنند.

در حال حاضر، این رویکرد تأثیر چشمگیری در چهار حوزه مجزا دارد: درمان زناشویی رفتاری، آموزش رفتاری به والدین، خانواده درمانی کارکردی، و درمان جمعی بدکاریهای جنسی. درمان زناشویی از رفتاری از اصول نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه تبادل اجتماعی بهره می‌برد و به زوجین یاد می‌دهد که چگونه به دوسویگی مثبت دست یابند تا از این رهگذر رابطه آنان برای هر دو طرف پیامدهای لذت بخشتری به ارمغان بیاورد. در مداخلات شناختی، فرایندهای فکری و نظام اعتقادی زوجین وارسی می شود، و در همان حال قبول دارد که آن ها نیازمند تغییر رفتار هستند.

آموزش رفتاری به والدین هم که عمدتاًً مبتنی بر نظریه یادگیری اجتماعی است، کوششی است برای آموزش اصول رفتاری اداره کودک به والدین. از لحاظ توجه به زوج والد-فرزند، پَترسون بسیار پرنفوذ بوده است؛ او معتقد است که رفتار کودک احتمالاً در اثر دو سویگی، یا تحمیل در تعاملهای والد-فرزند به وجود آمده است و تداوم می‌یابد. معمولاً، به والدین کمک می شود تا مجموعه جدید از وابستگی های یادگیری اصول رفتار نقش مهمی در آموزش والدین ایفا می‌کنند.

در خانواده درمانی کارکردی سعی می شود برای برخورد با خانواده ها، نظریه های سیستمی، رفتاری، و شناختی با هم ادغام شوند. خانواده درمانگرهای کارکردی تمامی رفتارها را در خدمت نوعی کارکرد بین فردی برای ایجاد بازده خاصی در زنجیره های رفتاری می دانند، و لذا سعی نمی کنند این کارکردها را تغییر دهند، بلکه می کوشند رفتارهای مورد استفاده برای حفظ این کارکردها را عوض کنند.

درمان جمعی اختلال‌های جنسی در برگیرنده هر دو زوج است و می کوشد مشکلات مربوط به بدکاری جنسی را تخفیف دهد؛ درمان می‌تواند با اصلاح این جنبه ناهماهنگ (ولذا، ذاتاً مخرب) از روابط زناشویی، باعث استحکام زندگی زناشویی شود. درمان بدکاری جنسی اولین بار توسط مسترز و جانسون پرورش یافت و بعداً به دست کاپلان، شاخ و برگ پیدا کرد. درحال حاضر، این درمان گستره ای از فنون علناً رفتاری را به کار می‌برد؛ درمان جمعی اختلالات جنسی در شکل کنونی خویش را می توان نوعی درمان رفتاری-شناختی یا برنامه بازآموزی دانست که ‌در مورد زوجهای مبتلا به مشکلات جنسی به کار می رود.

۲-۴- خاستگاه خانواده

در تمام فرهنگ‌ها، الگوی خود را خانواده به اعضایش می‌دهد. احساس هویت[۱۹] انسان دو رکن دارد، حس تعلق و حس مجزا بودن. آزمایشگاهی که در آن دو جزء با هم مخلوط و نسخه پیچی می شود. خانواده یعنی خاستگاه هویت است(مینوچین[۲۰]، ۱۳۸۰).

در مراحل اولیه اجتماعی شدن، خانواده یا رفتار و حس هویت کودک را قالب ریزی و برنامه ریزی می‌کند. حس تعلق از برون ریزی کودک با گروه خانواده و مفروضات او ‌در مورد الگو مراوده ای در ساخت خانواده سرچشمه می‌گیرد. یک طی و تاریخ مختلف زندگی ثبات و استمرار دارد. خانواده نظام باز[۲۱] در حال تحول است، یعنی دائماً داده هایی از «برون خانواده» می‌گیرد و به آن می‌دهد و خود را با تقاضاهای مختلف مراحل تکاملی خود تطبیق می‌دهد. چون خانواده بهنجار را نمی توان بنا به فقدان مشکلات از خانواده نابهنجار تفکیک کرد. لذا درمانگر باید یک طرح ادراکی از عملکرد خانواده را داشته باشد تا او را در کار تحلیل خانواده کمک کند. طرحی که خانواده را نظامی تلقی کند که در چارچوب شرایط اجتماعی باز و در حال دگرگونی است دوم، خانواده تکامل می‌یابد یعنی مراحلی را پشت سر می‌گذارد که مستلزم بازسازی است. سوم، خانواده با شرایط تغییر و تطابق پیدا می‌کند تا تداوم خود را حفظ کند و رشد و روان اجتماعی هر یک از اعضای خود را افزایش دهد (همان منبع).

۲-۵- ساخت خانواده

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...